این ادبیات چه تقدسى مىتواند داشته باشد براى من؟ مگر نه که مىنویسم تا رها شوم؟ مگر نه که شعر من، داستان من پشت پایىست به تمام اینها؟ چطور قبول کنم؟ تقدس شکنى من برایم تقدس پیدا نمىکند. نه. نمىکند.
کدام ادبیات؟ ادبیات حرفهاى؟!!! کدام حرفه؟ منى که هنوز گیر نوشتههاى چهل پنجاه سال پیش امریکا و اروپایم. منى که نمىفهمم چى به اسم ترجمه به خوردم مىرود، منى که به اسم مترجم مجبورم اعتماد کنم جاى ترجمه، نمىدانم چند سطر را خط زدهاند و چند سطر را نه، منى که صبح تا شبم سگ دو زدن شده پى پوشک بچه و تخم مرغ و....
کدام ادبیات حرفهاى؟
سالى یک کتاب را مىگویى؟ شب بیدارى و سیگار پشت سیگار که حرفه نمىشود. اینجا بن بست است. اینجا نوشتن است و نوشتن براى 2 هزار جلد تیراژ و دویست- سیصد هزار تومان حق چاپ! صادق باشیم. اگر بوف کور هدایت نبود چى داشتیم؟ چى داریم؟ دور خودمان خط کشیدهایم و پا بیرون نمىگذاریم. کدام نویسنده؟ کدام سبک؟
کتاب فلان نویسندهى خارجى بیست سال بعد مرگش ترجمه مىشود. ذوق مىکنیم. سبک داستان نویسىش را مىگیریم؛ ده سال تمرین مىکنیم تا یک ملغمهاى تو مایههاى نوشتهى طرف در بیاوریم. چهار تا اسم هم تنگش مىزنیم که بومى شود!!! بعد یک باباى دیگرى پیدا مىشود، مىگوید این کتاب ضعیفترین اثر آن نویسنده بوده! یعنى کشک! از رو نمىرویم. یکى 2 تا داستان بومى ترجمه مىکنیم و مىفرستیم خارج. خبرى نمىشود. یعنى کشک! حالا مجبوریم خودمان باور کنیم که خودمان را باور داریم. مىنشینیم دور هم، براى هم دست مىزنیم؛ داستان طرف را طبقه بندى مىکنیم و دل و رودهاش را مىکشیم بیرون. به بقیه درس مىدهیم. باید مىسازیم. نباید مىسازیم! بعد یکى مىآید همان کتاب را دوباره ترجمه مىکند. مىفهمیم چه بلایى سرمان آمده! با ترجمهى جدید ور مىرویم. باید مىسازیم. نباید مىسازیم. اصلاح مىکنیم. یکى دیگر مىآید مىگوید این نویسنده چهل سال است که در اروپا خواننده هم ندارد! یعنى کشک! پس آن همه تبلیغ؟!
مىرویم سراغ یک نویسندهى دیگر....
حاصلش مىشود وضعى که خود من هم درگیرش هستم. حاصلش مىشود یک کوه داستان که از هیچ جایىشان نمىشود نام نویسنده را فهمید. حاصلش مىشود کپى. چند تا نشریهى ادبى را که ورق بزنى منظورم را مىفهمى.
نمىگویم داستان سالم نوشتن ایراد دارد، اما تا کى فقط به سالم نویسى باید قناعت کنیم؟ از فضا و دیالوگ گرفته تا تک تک کلمات داستانمان را صد بار بازنویسى کنیم که مبادا بتى که از داستان براىمان ساختهاند ترک بردارد؟ پس خلاقیت چه مىشود؟ ادبیات چه مىشود؟ آسمان که برق نمىزند، بنویس رعد!
این ادبیات چه تقدسى مىتواند داشته باشد براى من؟ مگر نه که مىنویسم تا رها شوم؟ سالم نوشتهام. حالا مىخواهم تجربه کنم. تن به بایدها نمىدهم. نه. نمىدهم.
یادته یه روزی بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی
برو زیرِ بارون که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه
و بهت بخنده ...
گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره ...
گفتم یه خواهش دارم ؛
وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار ...
گفتی به چَشم ...
حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ...
و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی
سلام چطوری؟
پسر انقدر خرخونی نکن.
دختر که نیستی تو دانشگاه دنبال شوهر بگردی!
وقت کردی پیشما هم بیا........
سلام من آپ کردم :)
چه جایی اومدم! تازه پیداش کردم! پر انرژی بمونی! ولی یه چیز چه مطالبی رو قبول می کنی؟ شعر، داستان یا مقاله؟
مرررررررررررررررررسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییییییییییییییی