فقط مهم این است که راست بگویی.»
سالشمار زندگی و آثار بهرام صادقی:
1315(18 دی): تولد در نجفآباد.
1322(مهر): ورود به دبستان دهقان نجفآباد.
1329(مهر):ادامهی تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان.
1334: شرکت در کنکور پزشکی و قبولی در دانشگاههای اصفهان و تهران“ مهاجرت به تهران برای ادامهی تحصیلات دانشگاهی در رشتهی پزشکی.
1335(دی): انتشار فردا در راه است در مجلهی سخن.
1336(نوروز): انتشار وسواس در مجلهی سخن.
1336(فروردین): انتشار کلاف سردرگم در مجلهی سخن.
1336(آبان): انتشار داستان برای کودکان در مجلهی سخن.
1336(بهمن): انتشار نمایش در دو پرده در مجلهی سخن.
1337(خرداد): انتشار سنگر و قمقمههای خالی در مجلهی سخن.
1337(مرداد): انتشار اقدام میهنپرستانه در مجلهی صدف.
1337(مهر): انتشار با کمال تاسف در مجلهی صدف.
1337(دی): انتشار غیرمنتظر در مجلهی سخن.
1337: عضویت در هیئت نویسندگان مجلهی صدف.
1338(اردیبهشت): انتشار سراسر حادثه در مجلهی سخن.
1338(شهریور): انتشار در این شماره در مجلهی سخن.
1338(آذر): انتشار قریبالوقوع در مجلهی سخن.
1339(خرداد): انتشار هفت گیسوی خونین در مجلهی سخن.
1339(آبان): انتشار اذان غروب در مجلهی سخن.
1339(آبان): خودکشی منوچهر فاتحی از دوستان نزدیک بهرام صادقی.
1340(آبان): انتشار تاثیرات متقابل در مجلهی سخن.
1340(سوم دی): انتشار داستان بلند ملکوت در شمارهی نهم کیهان هفته.
1341(28 مرداد): انتشار آقای نویسنده تازهکار است در کیهان هفته.
1341: انتشار یک روز صبح اتفاق افتاد در مجلهی سخن.
1341(آبان): انتشار صراحت و قاطعیت در کیهان هفته.
1341(آبان): انتشار آوازی غمناک برای یک شب بیمهتاب در کیهان هفته.
1341(بهمن): انتشار زنجیر در کیهان هفته.
1341(28 اسفند): انتشار تندیس در بهار دلانگیز در کیهان هفته.
1344: انتشار مهمان ناخوانده در شهر بزرگ در مجلهی سخن.
1344(زمستان): انتشار خواب خون در جنگ اصفهان.
1345(بهار): انتشار ورود (به عنوان مقدمهی داستان بلند «خانههایی از گل در جگن» دورهی دوم دفتر اول).
1345(خرداد): انتشار گرد هم در مجلهی فردوسی.
1345(خرداد): انتشار شب بتدریج در جهان نو.
1345: اعزام به خدمت سربازی.
1345(دی): فوت پدر.
1346(مرداد): انتشار عافیت در فردوسی ماهانه.
1349: انتشار مجموعهی سنگر و قمقمههای خالی.
1350(فروردین): انتشار 50- 49 در جنگ فلکافلاک.
1351(خرداد): انتشار آدرس: شهر ت خیابان انشاد خانهی 555 در جنگ اصفهان.
1354(25 بهمن): برندهی جایزهی ادبی فروغ فرخزاد.
1355: انتشار وعدهی دیدار با جوجو جستو در روزنامهی کیهان.
1355(اسفند): ازدواج با ژیلا پیرمرادی, دانشجوی مدرسهی عالی پرستاری اشرافیان.
1356(اسفند): تولد اولین فرزند دختر.
1360(اسفند): تولد دومین فرزند دختر.
1361: اعزام به منطقهی جنگی دزفول به مدت یک ماه.
1362: اعزام به منطقهی جنگی دزفول به مدت یک ماه.
1362(16 آذر): خاموشی ابدی در تهران, در منزلش, حوالی خیابان جیحون.
نگاهی به زندگی و خصوصیات بهرام صادقی:
بهرام صادقی, فرزند آخر خانواده, دارای 2 خواهر و یک برادر, در خانوادهای فرهیخته و علاقمند به کتاب پرورش یافت. پدر او با اینکه سواد نداشت, علاقهی وافری به کتاب داشت. در شبهای کتابخوانی که در خانهی ایشان در سالهای کودکی بهرام صورت میگرفت, فردی باسواد کتاب میخواند و پدر خانواده به حفظ کردن آنها میپرداخت. به علت وجود این برنامهها بهرام صادقی در دوران کودکی تا حد زیادی با متون کهن آشنایی پیدا کرد. خانوادهی او در سال 1329, در دورانی که شاید گذراندن تحصیلات مقدماتی برای بسیاری از دختران ممکن نبود برای ادامهی تحصیل خواهر بهرام (دکتر ایران صادقی) از نجفآباد به اصفهان مهاجرت کردند. همین امر سبب شد که صادقی راحتتر و سریعتر به کتابهای منتشر شده دسترسی پیدا کند. صادقی در مصاحبه با هنگامه میگوید: « از 6 سالگی و پیشتر از آنکه قصه بنویسم شعر میگفتم. همکاری من با مطبوعات هم ابتدا توسط فرستادن شعر برای آنها با ناغم مستعار آغاز شد و بعدها شروع به نوشتن داستان کردم.»
سرودههای اولیهی صادقی منبعث از حوادث پس از کودتای 28 مرداد همه در مجلهی امید ایران چاپ شدند با نام «صهبا مقداری» که ساختهشدهی درهمریختهای از نام خود او بود. صادقی دید طنزآمیزی به زندگی داشت. بسیار شوخطبع و گرم و البته وقتنشناس بود. به خانوادهی خود بسیار علاقهمند بود. هنگامی که برای ادامهی تحصیل به تهران مراجعت کرد, بارها در نامههایش به دوستان از دلتنگی و دوری از خانواده شکایت میکرد. دکتر مجید صادقی (برادرزادهی بهرام صادقی) میگوید: «هیچوقت خود را درگیر روزمرگیهای زندگی نکرد و از نظم و ترتیب, بسیار گریزان بود؛ حتا در مورد رشتهاش. طبابت نیز جدی نبود و هیچگاه به طور جدی آن را پیگیری نکرد.»
بهرام صادقی مدتی در سپاه دانش فعالیت کرد. دوران سربازی خود را در یاسوج گذراند که برای بهبود وضعیت زندگی مردم آنجا بسیار تلاش کرد؛ بهطوری که هنگامی که قصد عزیمت به تهران را داشت, مردم آنجا ردیف جلو ماشین دراز کشیدند تا مانع رفتن او شوند. پس از سربازی مدتی در مطب اکبر ساعدی –برادر غلامحسین ساعدی- به طبابت پرداخت و مدتی نیز به کارهای دولتی مشغول بود.
صادقی علاقهی زیادی به فیلمهای پلیسی داشت و ا حس تعلیق اینگونه فیلمها بسیار لذت میبرد. به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و تا حدودی فرانسه و عربی میدانست. بیشتر کتابها را به زبان اصلی میخواند و کمتر سراغ داستانهای فارسی میرفت.
صادقی به ساختار داستان اهمیت زیادی میداد و توجه خاصی به فرم و شکل داستان داشت. او اغلب ساختارهای داستانهایش را با ساختار داستانهای خارجی مقایسه میکرد (بهخصوص داستانهای رب گریه) و معتقد بود حتا برخی از ساختارها را زودتر از آنها تجربه کرده است. در یادداشت روزانهاش به تاریخ 12/11/1332 خود را شدیدن تحت تاثیر ژان ژاک روسو میداند.
صادقی در مصاحبه با آیندگان ادبی بیان میکند که به ادبیات روسیه بسیار علاقهمند است و خود را بیشتر از همه تحت تاثیر نویسندگان روسی مانند چخوف, تولستوی, داستایوفسکی, آندریف و گوگول میداند و میگوید اولین نویسندهای که بر او اثر گذاشته است داستایوفسکی بوده. وی در مورد تاثیرپذیری از نویسندگان ایرانی میگوید: «هیچ کدام. چراکه در کار نویسندگان ایرانی ساختمان و تکنیکهای به آن غنای مفهوم نمییابم. تا حدودی البته کار گلشیری را میپسندم.»
مجید صادقی میگوید: «صادقی به گراهام گرین بهخاطر ساختار پلیسی کارهایش علاقه داشت. ژرژ سیمنون و آگاتا کریستی را به زبان اصلی میخواند و همچنین جیمز جویس و مارسل پروست را نیز به زبان اصلی میخواند و معتقد بود غیر قابل ترجمه هستند. موسیقی و دستگاههای موسیقی ایرانی را خوب میشناخت و موسیقی کلاسیک را تفسیر میکرد. به سمفونی 9 بتهوون و چهارفصل ویوالدی علاقهی خاصی داشت. صادقی خلاقیت زیادی داشت و همچنین بهرهی هوشی فراوان, که این خصوصیات کاملن در آثار وی بازتاب پیدا کردهاند. بیشتر داستانهایش را به صورت فیالبداهه مینوشت و کمتر به حک و اصلاح و پاکنویس آنها میپرداخت. خلاقیت وی به صورت جرقههای ناگهانیبودهاند, برای نمونه داستان صراحت و قاطعیت را در صفحات سفید یکی از جنگهای ادبی که آن زمان منتشر میشده است نوشته بود.»
هیچکدام از دوستان و افراد خانوادهی صادقی اطلاعی از آثار چاپ نشدهی صادقی ندارند. مجید صادقی میگوید: «صادقی اغلب داستانهایش را در ذهنش تمام میکرد و بسیاری از طرحهایی را که در مورد آنها صحبت میکرد هیچگاه ننوشت.»
بنابر نوشتهها و گفتههای خود صادقی: خانههایی از گل, هفت گیسوی خونین و دیدار با جوجو جستو قسمتهایی از داستانهای بلندی هستند که هیچگاه به چاپ نرسیدهاند. در فروردین 1349 مجموعهای از داستانهای صادقی -24 داستان از حدود 32 الی 33 داستان کوتاه وی- به کمک ابوالحسن نجفی, مردی که صادقی در موردش میگفت: «کاری ننوشتهام که نجفی در آن نباشد.», منتشر شد. صادقی در 16 دیماه 1363 به عارضهی سکته درگذشت.
«حتمن روستاییان پیشاپیش نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد, خونآلوده و لهیده و کسی فرصت نکرده بود چیزی رویش بیندازد, اما خون و گل خشکیده همهجایش را پوشانده بود.»
شخصیت پردازی:
در بیشتر داستانهای صادقی, شخصیتها واقعی و معاصرند.
× اغلب, کلیشههای موجود شکسته میشود.
- آقای «خواتیم» در «یک روز صبح اتفاق افتاد» : «... مالک گردنکلفتی است اما حقیقت این است که قطر گردن و طول قدش به همان اندازه معمولی گردن و قد من و شما و میلیونها مردم دیگر است و اگر به طرفداری سرمایهداران متهم نشوم بسیار هم متناسب و زیباست. ولی به خاطر بینوایان و رنجبران هم که شده است باید بگویم که اطاق کارش آنچنان مجلل است و املاکش آنقدر زیاد و حسابهایش در بانکهای خارجی به همان اندازه بیحساب و رویهم انباشته است که مخیاهی فقیر و رنجدیدهی ما در مقام مقایسه به همان نتیجهای میرسد که به مجرد آشنایی با او رسیده بود: نه باورکردنی نیست, به نحو موحشی, ثروتمند و خونآشام و احمق است... معهذا بیانصافی نکنیم آقای خواتیم به جای خون ویسکی میآشامد و احمق هم نیست, زیرا دهها جلد کتاب خوانده است و کتابخانههای آبرومندی در شهر و ده دارد. طبع شعرش به روانی قناتهای املاکش و ذوق و درک موسیقی و نقاشیش به گرانباری و گرانبهایی همان کلکسیونهای صفحهها و تابلوهای گوناگونی است که طی سالیان سال گرد آورده است.»
- حاجی عبدالستار در داستان «وعدهی دیدار با جوجو جستو»: « حاجی عبدالستار, شاید چر اسمش, آنقدرها هم که انتظار میرفت حاجی نبود. کراوات میبست, هرچند کهنه و کوتاه بود و پیراهن چهارخانهی رنگی میپوشید و ریش و پشمی هم که بتوان به آن ریش و پشم گفت, نداشت و عرقچین هم به سر نمیگذاشت... اما البته نمازش را مرتب میخواند (اینطور میگفتند) و روزه نمیگرفت (اینیکی را دکترها گفته بودند) آخر حاجی عبدالستار ترشی معدهاش زیاد شده بود.
× اسمگذاری شخصیتها:
صادقی در خیلی از داستانها از گذاردن اسم خاص بر روی شخصیتها پرهیز میکند. مثلن در داستان «در این شکاره» هیچکدام از شخصیتها تا پایان داستان اسم ندارندو فقط با اسامی: آقای مدیر, خانم متخصص مسائل روانی, آقای منتقد و... خوانده میشوند. نکتهی جالب داستان این است که نویسندهی داستانهای بلند, بسیار قدبلندتر از نویسندهی داستانهای کوتاه است؛ یا مثلن در داستان «صراحت و قاطعیت» شاید برای اشاره به بیهویتی اشخاص و شاید به دلیل مهمتر بودن کنشهای شخصیتها در مقایسه با عنوان و نام آنها در این داستان از حروف انگلیسی برای اسنگذاری اشخاص استفاده میشود؛ یا در داستان «قریبالوقوع» شخصیت اصلی داستان «آقای محسن فلان» است.
به عکس در داستان «تاثیرات متقابل», اسامی بسیار مهماند و همه در گیومه نوشته شدهاند. اسامی شخصیتها در این داستان با نقش آنها در داستان متناسب است: «بهاءالدین علومی» مدیر آموزشگاه, «کرمعلی وفادار» دربان پیر و باوفا. روی اسامی تاکید بسیار میشود, حتا اسامی مکانها و مارک ساعتها.
× شیوههای شخصیتپردازی:
هر داستان دیدی کلی نسبت به شخصیتها میدهد اما با اینکه شخصیتها بهطور جزیی پرداخته نمیشوند, هیچگاه تیپ نیستند. نحوهی نشان دادن شخصیتها در داستانهای مختلف, متفاوت است.
-در داستان «آقای نویسنده تازهکار است» از آنجا که تمام داستان در قالب دیالوگ است, هر شخصیت با استفاده از لحن کلام و بیان دیدگاه او نسبت به اتفاقاتی که رخ داده ساخته میشود.
-در «سراسر حادثه» به کمک اظهار نظرهای مستقیم, هم از طرف راوی و هم از طرف شخصیتها نسبت به یکدیگر شخصیتپردازی انجام میگیرد: «آقای بهروزخان همان برادر وسطی بود و صورت باریک و اندام لاغر و سبیلهای سیاه صوفیواری داشت.»
-در «در این شماره» به کمک لحن خاص هر شخصیت و عکسالعمل گفتاری وی در برابر اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد, شخصیتها پرداخته میشوند. مثلن پیشنهاد مسیو سر سیولوگ به جوان نویسندهی تازهکار: «باید به فرنگ بروید... کافی نیست که شما فقط در زبان اصلی بخوانید, باید دید. بروید کامو را ببینید. فاکنر را ببینید, شولوخوف را ببینید, سارتر و قسعلیهذا.»
-در «50- 49» به کمک به تصویر کشیدن رفتار شخصیتها در موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند این امر صورت میگیرد.
فضاسازی:
کارهای اصلی بهرام صادقی در فاصله سالهای 1335 تا 1346 منتشر میشود؛ یعنی بعد از کودتای 28 مرداد و شکست جبههی ملی, امید رسیده به جامعهی دموکرات متزلزل شده, سازمانهای سرکوبگر ایجاد میشوند و ترور فکری و مبارزه با هرگونه وحدت فکری و همبستگی اجتماعی بهوجود میآید. در میان روشنفکران, خوشبینی و هیجانزدگی سالهای 20 تا 30 جای خود را به نوعی سرخوردگی و حس پوچی و بیهودگی داده است, که این حس در داستانهای صادقی نیز منعکس شده است.
فضاهایی که صادقی به آنها میپردازد, غالبن معاصرند؛ بهجز یکی دو داستان با سبک روایی ادبیات قدیم که در آنها نیز مسائل روز جامعه, همچنان از دغدغههای نویسنده است.
شیوهی فضاسازی نیز همانند شخصیتپردازی, وابسته به موضوع و فرم داستان انتخاب میشود. اغلب, فضاها با جملات مستقیم راوی ساخته میشوند, اما همچنان به شیوه و سبک خاص خود نویسنده.
- «در یک روز فرحانگیز بهاری, کلاغها عشقبازی میکردند, ماهیها از هم جدا میشدند و آقای کمبوجیه با چشمهای باز بادکرده فکر میکرد...» (سنگر و قمقمههای خالی)
- برای نشان دادن زمان و حضور ساعت دیواری خاص در منزل: «پس از آنکه کاکاسیاه هشت بار دهانش را باز کرد و بست, فلور با مداد چیزی در دیوانش نوشت.» (غیرمنتظر)
نظرگاه:
تقریبن در تمام داستانهای صادقی, نظرگاه, دانای کل است؛ بهجز دو سه داستان مثل: «در کمال تاسف» و «شب به تدریج» که نظرگاه دانای کل محدود یا اول شخص است.
زبان:
زبان بیشتر داستانهای صادقی, روایی و گزارشگونه است. در مورد شخصیتها, معمولن زبان شخصیت با خصوصیات او هماهنگی دارد و به شخصیتپردازی کمک میکند. مثلن نویسندهی داستانهای کوتاه در «در این شماره» که اعتقاد به وارد کردن زبان عامیانه در ادبیات فارسی دارد, شرح حال خود را چنین آغاز میکند: «من, صمیمونه, خدمت خونندگون مجله سلام میکونم, یه سلام خالصونه,...»
اما زبان انتخاب شده در داستان –خواه عامیانه و خواه معیار, در دیالوگها- همیشه رعایت نمیشود.
در داستان «شب بهتدریج», دیالوگها به زبان عامیانه روایت میشود.اما گاهی صادقی این قاعده را میشکند: «باز میخواهد فکر کند» یا «فکر آب و ملکهایت را میخواهی بکنی؟» (ص 46 کتاب وعدهی دیداربا...) اما در همان داستان مینویسد: «نمیخواد زن بگیره؟» (ص43) یا « اگه میخوای زنت بشم...» (ص56).
زبان بهکار رفته در داستانها تقریبن همان ربان رایج و روزمرهی همان زمان و دوره است, بهجز در یکی دو مورد که ادبیات کهن نیز وارد زبان داستان میشود. مثلن در «داستان برای کودکان» که ترکیبی از داستان نو و کهن است, گربه خطاب به موشها میگوید: «حیف از آن افکار و اندیشههای بکر نغز که امنون در رودههای حقیر شما با شیوههای هاضمه آغشته شده است.» (صحبت کردن حیوانات در کنار صحبت از نگارش کتاب با ایدههای جدید به کمک جملههای تقریبن پیچیده.)
اشتباهات اینچنینی نیز به ندرت دیده میشود: در داستان «قریبالوقوع», کلمهی «محظور» به معنای تنگنا بهکار رفته است: «چند محظور در کار ما بود اول اینکه بعد از یک ربع یا بیست دقیقه خسته میشدیم و در مطب احتمالی را میبستیم...» (ص 252- کتاب سنگر و قمقمه...). این غلط مصطلح بوده و در اصل به معنای ممنوع یا حرام و صورت درست آن «محذور» است.
صادقی خیلی وقتها توضیحاتی در پرانتز میآورد. مثلن در داستان «ورود» اینگونه مینویسد: «خوردن چای و بستنی (نوزادی که با باغملی به دنیا آمده بود)... و شنیدن گرامافون... کاری بود که خرج کمتری داشت و هر کس میتوانست به آن نزدیک شود (ماشین) و لطمهای هم به هیچکس نمیزد (خلاف شرع نبود؟).»
نکتهی دیگر, استفاده از ضربالمثلهاست.
فرم و محتوا:
نقطهی قوت داستانهای بهرام صادقی, تنوع فرم آنهاست و بیشترین اهمیت آثار او در ادبیات ایران به جهت نوآوری در ساختار, فرم و محتواست. صادقی نویسندهای فرمالیست است و به رعایت تکنیک و ساختار در داستاننویسی بسیار اهمیت میدهد. حتا میتوان گفت که صادقی از تمام عناصر داستانی در جهت ایجاد فرم و ساختاری تازه استفاده میکند. بسیاری از این فرمها برای اولین بار در ایران بهکار رفته و الهامبخش نویسندگان پس از او بوده است.
در «آدرس شهر ت خیابان...» بخشبندی داستان با اسامی افرادی صورت میگیرد که تا پایان داستان هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند و یا مثلن در داستان «عافیت», داستان از چند زاویه روایت شده و با توجه یه مکان مورد نظر (حمام عمومی) بخشبندی شده است که این ساختار با تاکید این داستان بر توصیف تکتک شخصیتها به طور جداگانه و کاملن منفک از سایر افراد کاملن همخوانی دارد.
در داستان «آوازی غمناک برای یک شب مهتاب» شخصیتهای داستان در مسیرها و مکانهای مختلف روایت میشوند و در انتهای داستان به هم میرسند. برخورد بیدلیل مسافر با فردی از خانوادهی سلمان در پایان داستان, ناگفته ماندن حرف سلمان و مرگ او و نیز انتخاب فرم گسیخته برای روایت داستان, همه و همه به بیان حس پوچی و بیهدفی داستان کمک میکنند.
خصیصهی بارزی که در داستانهای صادقی وجود دارد و در اغلب نویسندگان پیش از او دیده نشده ورود نویسنده به داستان و صحبت کردن مستقیم با مخاطب است. مثلن در داستان «عافیت» رو به مخاطب مینویسد: «موافقید؟ موافقید که اینجا دیگر از داستانهای روز الهام بگیریم؟ در همین لحظه؟ درست در همین لحظه؟...»
طنز:
بهرام صادقی در جایی بیان میکند که در ابتدای کار از طنز در کنار سایر عناصر داستانی برای خلق ساختاری جدید استفاده میکرده است اما در آثار بعدی, طنز نیز جزو اهداف او قرار میگیرد.
طنز تقریبن در تمام داستانهای صادقی و به شکلهای مختلف وجود دارد:
- نامگذاری داستانها: در داستان «صراحت و قاطعیت», 2 شخصیت داستان کمترین صراحت و قاطعیتی ندارند. یا در داستان «یک اقدام میهنپرستانه», اقدام میهنپرستانه به سخنرانی و صرف شام در یک مهمانی کوچک محدود میشود.
- ایجاد موقعیت طنزآمیز: در داستان «باکمال تاسف» مردی را میبینیم که در مجلس ختم خود شرکت میکند.
- ایجاد تضاد بین شخصیتها: در داستان «سراسر حادثه» تضادی که بین افراد یک آپارتمان و حتا افراد یک خانواده وجود دارد به ایجاد طنز در داستان کمک میکند.
نقش زن در آثار بهرام صادقی:
زنها در آثار صادقی هیچگاه نقش کلیدی ندارند و جزد شخصیتهای اصلی داستان نیستند. زنهای داستانهای او اغلب شخصیتی سطحی دارند و هیچگاه به مسایل جدی نمیپردازند.
زن هرگز در مقام معشوق قرار نمیگیرد. به عبارتی دیگر در داستانهای صادقی به عشق میان مرد و زن پرداخته نمیشود. روابط زناشویی نیز بیشتر سرد و کاملن سطحیست.
نکتهی قابل توجه این است که زنهای داستانهای صادقی از نقشهای کلیشهای و رایج زمانه فاصله میگیرد و در نقشهایی مثل زن شاعر در داستانها دیده میشود که عکسالعملهای همیشگی را در برابر اتفاقات ندارد.
در «آوای غمناک برای...» مادر سلمان در کنار بستر مرگ پسرش: «آرام بود, اما از حرکت نومیدانهی شانههایش معلوم بود که گریه میکند.»
صادقی به مسایل تاریخی و اجتماعی نگاهی کاملن خاص دارد. مثلن در مورد مسئلهی کشف حجاب در داستان «ورود» میگوید: «از آن طرف جریانات مهمتری در درون شوهرها میگذشت, پیرمردی با حسرت میگفت: ‹دلم میخواهد بیایید و ببینید من بیچاره پنجاه سال با چه کسی زندگی کردهام!› هر کس مثل این بود که تازه دارد زنش را میبیند, بار اول است که چشمش به او خورده است و این بار که مردها زنهایشان را میدیدند اندکی نفرت میکردند.»
هی! اینجا چه خبر شده؟ شوکه کردی ما رو رفتی! تا باشد از این تغییرات{چشمک}
داستانت رو هم خوندم. خوب بود. روون بود. ولی موضوع کلیشه ای بود.
سلام کتونی چینی
ممنونم
جالب بود
---
با سبیل ها به روزم
سلام . ما حصل جشنواره همین آشنایی هاست وگرنه مگر به التجای این حوزه ایی ها می شود طرفی بست ؟
دیدی که چه رسوایی داشتند بخصوص در بخش شعر ؟ . . . بگذریم .
ما نیز ترا . . . ( لینکاندن منظورم است . . . ) میلاد جان بگذار دقیقه تکاندهنده بگویم : روزی در دفتر دبیرخانه جشنواره داستانی بودم و مشغول گپیدن ! با دبیر لایق ! آن جشنواره . در همان حین در لیست داستانهای رسیده چشمم به نام فردی افتاد که در جشنواره بهرام صادقی جایزه گرفته بود . گفتم فلانی این آقا احتمالا داستان خوبی فرستاده باشه . گفت : داستانش را خودنم . آشغال بود . چطور مگه ؟ گفتم : آخه جایزه بهرام صادقی برده . گفت : کی ؟ .
میلاد جان اسم صادقی به گوشش نخورده بود . بگذریم .. حتماً از این نمونه ها تو هم بسیار دیده ایی . شاد !
به روز هستم با مردی که سالها تنهایی اش را نوشته است . بیا !
سیو کردم تا بعداْ بخونم
میلاد صادقی خودت هستی ؟
قربان U
چند روز بعد از اینکه از خرم آباد برگشتم آدرس شما را که دادید( و البته گمش کرده بودم) وارد کردم. نشد!
خب باید ممنون پیوند های وبلاگ ریسمانی از داستان باشم.
سلام میلاد عزیز
وبلاگت را خواندم. در مورد ترقی هم معرفی ات خوب بود و البته در مورد بهرام صادقی.داستان هایت را بعدتر اگر خواستی نقد می کنم.البته اگر با این خرده مشغله هایی که تلمبار شده فرصتی دست داد.
دست مریزاد پسر
به وب ما اگر سر زدی که خوب اگر سر نزدی وبت رو هک می کنم!
شوخی کردم ما رو چه به این فعلا؟
ارادتمند
راستی لینکتان هم که توی خامه هست!
خودتان کجایین؟
ریسمان با چند خط تازه به روز است و منتظرت . بیا !
سلام میلاد عزیز
امیدوارم سال را خوب شروع کرده باشی
بهخاطر محبتت ممنونم
و البته به روزم
دوست دارم حتما نظرت را بدانم چون نظر تو برایم خیلی مهم است
امروز اول اومدم این طرف
یه چیزی تو مایه های شبیخون زدن
...
فرصتی بود ... اون درسو مشقا اجازه داد
این وب رو هم آپ کن رفیق
... فعلاْ
سلام میلاد جان
گاهی به وبلاگ خودت سر بزن وبلاگ ما رو بی خیال. دوست عزیزم چرا نیستی ؟
چرا به وبلاگت سر نمی زنی؟
به روز شو رفیق!
نمی دانی بی صبرانه منتظریم!
در هر صورت خواستم بدانی به یادت هستیم و گاهی با چراغ یا بی چراغ می آییم به دیدارت...
سلامت و نویسا باشی
سارا گاهی زن است گاهی مرد...
چه خبر؟؟؟؟؟
این وبلاگ فراموش شده...؟!
به قول بلاگرا ...، آیا
سلام آقای صادقی
حالتون خوبه؟
خبری ازتون نیست
این هم آدرس وبلاگم جدید
http://azamghadrdan.blogfa.com/
کدام پرسش بنیادین
آدمی را به بودن محکوم کرده است؟
این روزها برای نبودن دلیل نمی خواهم
همین که بی سئوال شده ام
یعنی که مرده ام...
درود
بهرام صادقی برای داستان کوتاه ایران یک الگوی تکرار نشدنی است ...
پیش تر از این ها باید به شما سر می زدم ، به رسم ادب و پس دادن بازدید .
لینکتان اضافه شد
یا حق
چی شد ...
آقا ما تو نخ فضولی نیستیما
ولی یخده حرفای روشنفکری مارکسیستی
انارشیستی اونور و بیخیال شو .. پاشو بیا اینورو یه آپ پرو پیمون دیگه بزن
از بهمن پارسال دلم گرفته !! به خاطر بهرام صادقی والا
سلام دوست خوبم
ممنون از اطلاعاتی که دادی
من یکی که کشته مرده ی داستان عافیت صادقی
_________________________________________
تعطیلات تابستان را جاده ای دم کرده تعارف می کنم
درود
صادقی از آن دست نویسنده های کم کتاب ولی با ارزش هست، به خصوص مجموعه ی قصه اش. سالهای قبل هم نشریه ی آزما یک ویژه نامه ی خوب برایش چاپ کرد
سلام
مفید بود .
باید کنفرانس بدم تو کلاس دانشگاه.