متأسفانه در ادبیات امروز ایران اینگونه رایج است که منتقدان بزرگ، کمتر به نقد کارگاهی آثار تن در میدهند و چنین نگاهی را به داستان نه در شأن خود میدانند و نه درخور نویسنده. بخصوص اگر نویسنده اسم و رسمی هم داشته باشد. پیشفرض بر آن است که هر اثر منتشر شدهی داستانی در درجهی نخست «سالم» است. در نتیجه نقد –به نظر من- بیشتر بر محتوا استوار میشود تا بر چگونگی پرداخت عناصر و رعایت اصول کلی داستاننویسی (این که تا چه میزان در امر نقد محتوایی موفق بودهایم خود بحث دیگری ست). نقد کارگاهی محدود شده به همان کارگاهها و محافل دوستانهی ادبی. از طرف دیگر بیشتر نویسندگان نیز حاضر به شرکت در این نشستها و ارایهی آثارشان نیستند و سعی بر آن دارند تا خود، داستانشان را ویرایش کنند؛ برخی موفق میشوند و برخی نه.
از میترا الیاتی-سردبیر نشریه ادبی اینترنتی جن و پری- پیش از این، مجموعه داستان مادموازل کتی توسط نشر چشمه منتشر شده بود. این مجموعه از نگاه بنیاد ادبی گلشیری و خانهی داستان به عنوان بهترین مجموعه داستان اول منتشر شده در سال 1380 شناخته شد. کافهی پری دریایی دومین مجموعه داستانی اوست که پس از هفت سال وقفه توسط همان نشر به بازار کتاب عرضه شد.
با توجه به شمارگان پایین و درآمد ناچیزی که در ایران از انتشار یک کتاب نصیب نویسنده میشود، نویسندگی نمیتواند «حرفه» حساب شود؛ «نویسندهی حرفهای» هم بیشتر بار معنایی دارد تا بار مادی. هرچند که به نظر من داستاننویس حرفهای صرفن یک داستاننویس خوب نیست و داستاننویس خوب هم صرفن نباید داستاننویسی حرفهای باشد، به شخصه نمیتوانم الیاتی را نویسندهای حرفهای بنامم. این نظر بر میگردد به حجم کم نوشتههای او و فاصلهی زمانی طولانی میان انتشار دو مجموعه. البته باز هم تأکید میکنم که صفت حرفهای به معنای متقابل صفت آماتور به کار نرفته و از دیدگاه من به نویسندهای تلقی میشود که یا از راه نوشتن، امرار معاش کند یا دست کم پرکار باشد و حجم تولید و گسترهی آثار قابل قبولی داشته باشد، بنابر این نظر، مثلن بیژن نجدی داستاننویسی قدرتمند هست اما حرفهای نیست.
این وقفهی هفت ساله میان انتشار نخستین مجموعه داستان الیاتی و کافهی پری دریایی در من این انتظار را ایجاد کرده بود که مجموعهی دوم، دستکم کتابی باشد قدرتمند (و نه قدرتمندتر) و در راستای داستانهای مجموعهی اول. اگر هم تازگیای وجود داشت، چه بهتر. نشان میداد الیاتی در این مدت به تجربهی شیوههای نوینی از داستاننویسی پرداخته و صبر او با انتشار اثری متفاوت و شاخص، توجیه میشد. اما اینگونه نشد. کافهی پری دریایی مجموعهای از آب درآمد آشفته و به هم ریخته. به نظر من این آشفتگی را نمیتوان پای تنوع فرم و محتوا گذاشت. داستانها از لحاظ زبان، قواعد نگارشی، دیالوگنویسی، قدرت قصهگویی و... دچار آشفتگیاند و نمیتوان با کنار هم گذاشتن آنها به پیکرهای واحد دست یافت. دلیل این آشفتگی شاید همان فاصلهی زمانی است. انگار هر داستان به برههای متفاوت از نویسندگی او تعلق دارد. این تفاوت تا حدیست که به نظر میرسد با مجموعه داستانی چند مولفی روبرو هستیم. در نتیجه امکان نقدی کلی بر این مجموعه وجود ندارد. اینجاست که شیوهی نقد کلیگرا و محتوایی، کارکردش را از دست میدهد و به ناگزیر باید به نقد کارگاهی و تک داستانه روی آورد. از سوی دیگر، دستیابی به جهانبینی خاص یک نویسنده کاری نیست که با این حجم کم آثار، آن هم با این پراکندگی، امکانپذیر باشد و اگر هم انجام شود حاصل کار، بیانیهای متزلزل و نامطمئن خواهد بود.
نخستین چیزی که در بارهی کافهی پری دریایی نظرم را جلب کرد، چینش داستانها بود. رسم بر این است که داستانهای ابتدا و انتهایی هر مجموعه از بهترین داستانهای آن مجموعه از دید نویسنده باشد. اما در مجموعههایی که یادواره، یادداشت یا شبهداستانی که از بافت سایر داستانها جداست وجود دارد، این یادواره و... در انتهای کتاب و گاه با توضیحی چند خطی میآید. مثل کاری که حسین مرتضائیان آبکنار در عطر فرانسوی انجام داد. یعنی خود مولف اعلام میکند که این متن را داستان حساب نمیکند و مخاطب هم اگر خواست میخواند و اگر نخواست نه. در داوری مجموعه هم چندان توجهی به این ضمیمهها نمیشود. اما خاطرهی سه شنبه برفی که یادوارهای در مرثیهی فوت نازنین نظام شهیدی و فاقد ساختار مستحکم داستان است، پیش از داستان کافهی پری دریایی (یعنی یک داستان مانده به آخر) قرار گرفته. دلیل این امر هم به نظر من میتواند پافشاری الیاتی بر داستان شمردن این اثر باشد. از طرف دیگر مجموعه به نوعی دوپاره شده. یعنی بجز این دو داستان، شش داستان دیگر ساختاری نسبتن شبیه به هم دارند. نکتهی دیگر، قرار گرفتن بهترین داستان مجموعه، یعنی کافهی پری دریایی در انتها و پس از خاطره... است. این کار شاید باعث شود تعدادی از مخاطبان پس از خواندن خاطره... مابقی مجموعه را کم ارزش تلقی کنند یا خسته شوند و سراغ این داستان نروند. فاصلهی ارزشی بسیار زیاد بین این دو داستان (اگر خاطره... را داستان حساب کنیم) و قرار گرفتن آنها در کنار هم، مخاطب را پریشان میکند. شاید بهتر بود اگر مانند مادموازل کتی، که آن هم به نوعی دوپاره بود، بهترین اثر را در ابتدا میخواندیم.
داستانهای الیاتی به اعتقاد من داستانهای شهریاند. این که میگویم شهری بدین معنا نیست که مخاطب در این داستانها تنها با آپارتمان و ماشین و خیابان سر و کار دارد؛ بلکه با نویسندهای طرف هستیم که از دل شهر، گوشههای تازهای را تصویر میکند. گوشههایی کشف ناشده و البته روزمره که شاید بارها بیتفاوت از کنارشان گذشتهایم. نوستالژی، مهاجرت، عشق و خیانت شاید تمهای اصلی داستانهای او باشند.
داستان رفاقت به نظر من دو ایراد دارد: عنوان داستان و جنس بعضی از دیالوگها. عنوان داستان عنوانی است دم دستی که بیشتر به نام داستانهای عامه پسند شبیه است تا داستانی از الیاتی. داستان، داستان بدی نیست و البته در باب خیانت است و رفاقت. شاید وسواس همیشگی الیاتی در انتخاب اسم، ثابت بکند که او برای انتخاب چنین عنوانی تعمدی داشته. اما به شخصه هرچه گشتم دلیل خاصی نیافتم. نکتهی دیگر ضعف دیالوگنویسی در این داستان است. الیاتی که دیالوگنویسی ماهر است در این داستان یک نکتهی اصولی گفتگونگاری را کنار گذاشته و آن این است که در دیالوگهای روزمره به ندرت از «واو» ربط برای پیوند دادن دو جمله استفاده میشود. البته همین «به ندرت» هم بیشتر مختص شرایط عادیست. در شرایط اضطراری دیالوگها ناتمام، نامنظم، آشفته و کوتاهاند و با «واو» ربط به هم نمیپیوندند. این نقص در سه چهار جای داستان به چشم میخورد.
داستان نرد هم یک نکتهی قابل توجه دارد که تا حدودی حقیقتمانندی داستان را زیر سوال میبرد. راوی که ساکن منهتن است تعریف میکند که پدرش جمعهها راستهی ذبخ حلال میخریده و سه نفری به اتفاق همسرش که امریکاییست میرفته اند پیک نیک. متأسفانه الیاتی در نظر نگرفته که در منهتن جمعهها تعطیل نیست و یکشنبهها تعطیل است.
داستان بالابر داستان قدرتمند و دلنشینیست. رابطهی اوستا و شاگردی و احساس مالکیت و پدری اوستا نسبت به شاگرد، بسیار زیبا تصویر شده. فضاسازی خوب است. تسلط الیاتی بر نوشتن از ساختمانهای نیمهکاره و تازهساز که در داستان شمعدانیها هم به نوعی آن را تجربه کرده بود اینبار باز به کار میآید؛ و البته کاملتر. او استاد نوشتن از دنیای مردانه است. جنس دیالوگها و کنشهای شخصیتهای مرد او بسیار منطقی، معقول و حتا جذاب است.
داستان آسمان خیس داستانی فمینیستیست که به تباه شدن سه نسل از زنان یک خانواده میپردازد. شخصی جایی گفت الیاتی با قرار دادن زن در جایگاه خود به جایگاه زن اعتراض میکند. سوالی که برای من مطرح شد این بود که آیا جایگاه زن این است؟ به هر حال چیزی که واضح است اعتراض اوست به این ناباروریهای احساسی. هم از طرف مردان (در این داستان) و هم از طرف زنان (در داستان رفاقت). شاید بعضی بتوانند با استناد به این داستان و یکی دو داستان دیگر، الیاتی را فمینیست بنامند اما من اینگونه فکر نمیکنم. الیاتی همانقدر که به خیانت از طرف مردان و به نابرابریهای جنسیتی میپردازد، به بیوفایی زنان نیز توجه دارد. شاید بتوان از دیدگاه فمینیستی آثار الیاتی را بررسی کرد اما نمیتوان به او به سادگی مهر فمینیست بودن زد.
داستان زیر باران به طلاق میپردازد. فضاسازی، شخصیتپردازی، دیالوگنویسی و زبان بسیار خوبی دارد. نکتهی قابل توجه در این داستان و البته داستان های دیگر الیاتی استفادهی استعارین از اشیا و وضعیتهاست. در این داستان کاموای پیچیده شده دور دست پسرک به نظر من استعارهای از سردرگمی و آشفتگی شخصیت زن و کودک او است. همچنین حوض خالی و مرغابی تنها نشان از تنهایی و سردی زندگی او دارد.
مشکل داستان نامه به یک دوست قدیمی در انتخاب فرم روایت است. این اثر به هیچ وجه فرم نامه ندارد و تا آنجا پیش میرود که از خط فاصله برای آوردن دیالوگها استفاده میکند. انگار به ناگهان در میانهی کار فراموش میشود که «این یک نامه است» نه یک داستان معمولی. از طرف دیگر راوی به طور کاملن رو، تمام دانستههایش را به تفصیل برای مخاطب (و نه برای دوستش) شرح میدهد. در حالی که گفتن تمام نکات این داستان به این شکل برای دوست راوی، که در جریان بسیاری از آنها هم بوده، لزومی ندارد. فکر میکنم اگر برای این داستان فرم یادداشت روزانه انتخاب میشد بسیار دلنشینتر بود. از سوی دیگر دلیل معقولی برای عاشق بودن و عاشق ماندن راوی در کار نیست. در این داستان شوهری توصیف شده که به غول یکچشم بیشتر میماند تا شخصیت. نکتهی مثبتی (بجز خوشتیپی شوهر) که نشان دهد راوی چرا تمام عشق و زندگی و سرمایهاش را در اختیار او گذاشته نمیبینیم. البته باید توجه داشت لازمهی این نامه، بدگویی از شخصیت مرد داستان است، چرا که راوی به نوعی با هوشمندی سعی در از میدان به در کردن دوست و رقیب خود دارد و گوشزد کردن اینکه: در پایان من ماندنی هستم! اما لازم بود در دل داستان یکی دو نشانه هم گذاشته میشد که بتوان کمی از دلیل دلباختگی این زن به چنین شخصیت سیاهی با خبر شد. شاید بتوانیم این داستان را نمونهی بارزی برای شخصیتپردازی کلاسیک، شامل شخصیت سپید (راوی) و ضد شخصیت سیاه (شوهر او)، بدانیم.
خاطرهی سهشنبهی برفی همانطور که گفتم از دید نگارنده داستان محسوب نمیشود و قابل بررسی هم نیست.
داستان کافه پری دریایی به نظرم قدرتمندترین اثر الیاتی در این مجموعه و یکی از زیباترین داستانهای اوست. به معنای واقعی داستانی همهچیز تمام است که به عشق کودکانهی راوی و توهمات او در بارهی رقاصهی کافهای بهنام «کافهی پری دریایی» میپردازد. وضع استعارینی است از برههای از تاریخ ایران. شخصیتها هرکدام به نوعی نماد قشری از افراد جامعهاند و در این میان، راوی که خود درگیر ماجراست، روایت میکند. داستانی شیرین، به یاد ماندنی و کامل است.
اما در پایان بارها از خود پرسیدهام چه بر داستاننویسان دههی 70 و نیمهی اول دههی 80 رفت که اینطور در مجموعههای داستانی دومشان نزول کردند؟
mer30. yaddashte khoobi bood
salam. mamnoon.
baram jaleb bood.
چاکریم (مختصر و مفید!).
یادت هستم.
امروز دارم کافه زیر دریا را میخوانم و تو کمی پیشتر از کافه پری دریایی نوشتی. کاش این فاصله ها نبود و آدم میتوانست در هر زمان که بخواهد بنشنید کنار دوستهای دورش -توی یک کافه معمولی!- گپ بزند داستان بخواند و قهوه ای هم...باشد بهتر!
سلام بااجازه شمارا لینک کردم درصورت تمایل بانام «سیال ذهن» لینک کنید شادوسربلند باشید